سفر زمستونی ..
روز سه شنبه ١٠ دیماه من وشما وبابایی بهمراه عمو آرش ومامان فرخ بسمت شمال حرکت کردیم..از روزی که تصمیم شمال رفتن گرفتیم هر روز بح که از خواب بیدار میشدی سطل وچنگک وبیلچه ات رو سوار فرقون جدیدت که مامان بزرگم برات خریده بود میکردی و میاوردیشون جلوی در ومیرفتی پالتو و شالتم میاوردی و میگفتی خوب من آمادم بریم دیده(دیگه=دیده ..قبلا ها میگفتی دیقه الان هنوزم منو بابایی همون دیقه رو میگیم که شما اعلام میکنی دیقه نه دیده!!) شمال و ماسه بازی کنار دریا یه طرف.. عمو آرش هم که بود و مدام شما رو میبرد پارک مجتمع تاب وسرسره بازی و وجود یعالمه گربه هم که دیگه این چند روزو برات شاهانه کرده بود من اولش موافق نبودم چون هوا خیلی سرد بود واحتم...
نویسنده :
مامان آوین
19:01